الینا و مامان خونه مامانی
عصر دوشنبه چهارم دی ماه من و شما با مادر جون و پدر جون رفتیم تهران. اونا رفتن خونه عمه عاطفه و ما رفتیم خونه مامانی. چند روز بود که شیرم کم شده بود. شب که رسیدیم دیگه شما سیر نمیشدی و گریه میکردی، دایی هم خونه نبود. با یه ذره قنداب آرومت کردم. مامانی زنگ زد به خاله فرح، اونم با عمو رفت برات شیر خشک گرفت. از اون شب روزی یه بار یه ذره شیر خشک بهت دادم. حجمش از یک وعده هم کمتربود، وقتی از شیر من سیر نمیشدی بقیشو شیر خشک میدادم. البته مامانی خیلی بهم رسید طوری که روز جمعه 15 دی که اومدیم آمل اصلا شیر خشک نخوردی. همه از دیدنت خوشحال شدن. خاله فریماه فردا صبحش اومد و برات یه لباس خوشگل آورد. یه روز هم با دایی و مامانی رفتیم برات شلوار جی...
نویسنده :
مامان
18:27